کد مطلب:260217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321

در انتظار شهادت
سرانجام وعده ی دیدار نزدیك شد. سالهای درد و رنج به پایان آمد، محاصره ها مراقبت ها، زندانها خاتمه یافتند. قدرنشناسی ها، بی حرمتی ها، شكنجه ها تمام شدند. امام حسن عسكری علیه السلام از سویی شادمان از قرب وصال معبود و از سویی نگران نسبت به سرنوشت امت پیامبر صلی الله علیه و آله و دو امانت او قرآن و حضرت مهدی علیه السلام، اینك غریبانه در بستر به خویش می پیچید.

سحرگاهان روز جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 هجری بود. [1] از سر شب تا كنون بیدار مانده و نامه های بسیاری برای وكیلان و نائبان خویش كه در شهرهایی مختلف سكونت داشتند نگاشته بود. [2] نامه ای هم برای مادرش نوشته بود كه هم اكنون در مدینه بسر می برد. در این نامه برای او سفارشات بسیاری داشت. می دانست كه



[ صفحه 75]



پس از او بسیاری از مسئولیت ها را، همین مادر مهربان باید بر دوش بگیرد و خوب می دانست كه خبر رحلت او چقدر مادرش را درهم خواهد شكست.

یادش می آمد چندین ماه قبل، وقتی كه مادرش را همراه كاروانی برای زیارت بیت الله الحرام می فرستاد، [3] شب قبل از حركت كاروان برای وداع با او به حجره اش رفت، در چشمان اشك آلودش خیره شد و از او خواست تا در كنار خانه ی خدا و در حین مناسك و در هنگام زیارت جدش رسول الله صلی الله علیه و آله، او را از یاد نبرد و بعد چنانكه بخواهد عقده ی دلش را بگشاید دستهای مادرش را گرفت، روی سینه اش نهاده و آهسته فرمود:

«در سال شصت واقعه ای دلگیر و حزن انگیز به من روی می آورد. بیم دارم كه مصیبتی در آن سال برایم روی دهد.» [4] .

با این كلام شاید می خواست پیشاپیش مادرش را برای تحمل فاجعه ی شهادت خویش آماده سازد، شاید می خواست میزان صبر او در برابر اراده ی خدا را بسنجد، زیرا وقتی مشاهده كرد كه مادرش از شنیدن این سخن بی تاب گشت و ضجه زد و دردمندانه شروع به گریه كرد، به او فرمود: «از انجام امر الهی گریزی نیست. پس بی تابی مكن.» [5] .

امشب دلش در مدینه بود، در كنار حرم رسول الله صلی الله علیه و آله، كنار قبر



[ صفحه 76]



مادر مظلومه اش زهراء سلام الله علیها، كنار بقیع، كنار مادرش حدیث. و می دانست كه مادرش نیز به یاد اوست. انگار نگرانی و اضطراب و نشست و برخاستهای مادر را، به چشم دل می دید.

نماز شبش را خوابیده خوانده بود. آخرین نماز شب، آنهم در شب جمعه، شب رحمت خدا، شب پرواز او.

در نمازش بسیار گریسته بود، و حالا پرده ای از اشك چشمانش را پوشانده بود، پلكهایش را به هم فشرد و قطرات اشك از روی صورت گندمگون و زیبایش كه به زردی گراییده بود لغزیدند و در لابلای محاسن سیاهش گم شدند.

سرش را قدری بالا آورد و به اطراف نگریست. «عقید خادم» در گوشه ای ایستاده و اندوهگین و حیرت زده نگاهش می كرد.

امام علیه السلام پرسید: «پس دیگران كجا رفتند»؟ «عقید» جلو آمد و عرض كرد: فدایت شوم، زمانی كه نامه های شما را به اشخاصی كه فرمودید تحویل دادم و برگشتم، آنان را در حجره ی نزدیك در، خفته یافتم.

منظور حضرت از دیگران، همان گماشتگان قاضی القضاة بود. [6] چرا كه از روزهای آغازین مریضی حضرت، ده نفر از نزدیكان و افراد محل اعتماد قاضی دربار، به دستور معتمد خلیفه، شبانه روز در منزل امام علیه السلام بسر می بردند و هر تغییری در حال او و هر واقعه ی جدیدی را



[ صفحه 77]



به قاضی گزارش می كردند و اینان تازه غیر از به اصطلاح طبیبانی بودند كه به بهانه ی معالجه و پیگیری سیر بهبود او، هر صبح و شام یكبار به دستور خود معتمد به او سر می زدند. [7] .

دل امام علیه السلام از این همه نیرنگ و نفاق می گرفت. خود آنان بودند كه زهر در غذایش وارد كردند. خود آنان بودند كه غذای آلوده را به خوردش دادند و چون به تأثیر تدریجی زهر یقین داشتند، همه ی آثار مریضی و سیر پیشرفت آنرا از قبل بخوبی می دانستند، با این همه اظهار تأسف می كردند و با داروهایی بی خاصیت و با رفت و آمدهایی ظاهرسازانه، سعی در فریب افكار عمومی داشتند.

امام علیه السلام بخوبی می دانست كه خلفای جور عباسی و تركان تحت فرمان آنان و ناصبیان معاندی كه در دربار موقعیت های عالی داشتند، وجود او و فرزندش را هرگز نمی توانند تحمل كنند. این چندمین بار بود كه طی این چند سال كمر به قتل او می بستند. اما هر بار به علتی ناكام مانده بودند.

اما این بار...! او بخوبی می دانست كه اقدامات پیاپی هر یك از خلفای معاصر برای نابودی او، در اثر هراس از پیدایش فرزندش مهدی علیه السلام بوده كه در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و همه ی پیشوایان پیشین علیهم السلام، به عنوان براندازنده ی همه ی كاخهای ستم و برقرار كننده ی عدل و داد جهان، شناسانده شده بود.



[ صفحه 78]



و از همین رو بود كه خود در هنگام ولادت حضرت مهدی علیه السلام فرموده بود: «ستم پیشگان گمان كرده بودند كه می توانند مرا به قتل برسانند تا این نسل را منقطع نمایند! آنان قدرت خداوند قادر را چگونه ارزیابی می كردند، در حالیكه خود خدا او را مایه ی امید بشر نامید؟» [8] .

راستی مگر می شود خدا وجود آخرین حجت خویش حضرت مهدی علیه السلام را، سبب امید و پشتوانه ی آرمانهای الهی قرار دهد و بعد در مقابل توطئه های دشمن، از حفظ و حراست او ناتوان بماند؟!

داشت به فرزندش مهدی علیه السلام می اندیشید كه صدای اذان صبح را شنید. بانگ «لا اله الا الله و محمد رسول الله» در فضای شهر سامراء می پیچید و او را به اندیشه ی دیگری فرو می برد. به یاد سفارشهای پیامبر صلی الله علیه و آله می افتاد كه ولایت را شرط قبولی نماز و هر عبادت دیگری قرار داده و محبت و مودت اهلبیت خود را مزد رسالت و راه سلوك الی الله نامیده بود. [9] .

راستی مردم، بدون معرفت او، چگونه به «لا اله الا الله» قائل می شدند؟ بدون محبت و اطاعت او، چگونه خود را پیرو پیامبر صلی الله علیه و آله



[ صفحه 79]



می دانستند؟ با پذیرش حكم طاغوت و حكام هواپرست و رد ولایت امامان معصوم علیهم السلام، چگونه خود را موحد و مسلمان فرض می كردند؟

صدای فرزندش كه در اتاق مجاور، به اذان بلند شده بود رشته ی افكارش را گسیخت. بر بالینش، جاریه اش «صقیل»، ایستاده بود و كاسه ای شربت كه با «مصطكی» جوشانده شده بود در دست داشت. حضرت اشاره كرد كه ابتدا نمازم را می خوانم. نماز صبح را بر روی بستر خویش اقامه فرمود. و پس از نماز كاسه را طلبید. اما هنگامی كه آن را بدست گرفت، دستانش لرزید و لب كاسه چند بار به دندانهایش خورد و از آشامیدن بازماند. [10] .

صقیل با نگرانی كاسه را گرفت و گامی عقب نهاد. چشمهای حضرت به سمت قبله دوخته شده بود و رعشه ای همه ی اندام مباركش را بر بستر می لرزاند. لبهایش به سختی نام مهدی علیه السلام را تكرار می كرد.

لحظه ای بعد جز او و حضرت مهدی علیه السلام كسی در حجره نبود. از آنچه بین او و فرزندش در آن اولین لحظات پگاه، اولین جمعه ی ماه ربیع الاول سال دویست و شصت گذشت، كسی جز خدا خبر ندارد.

هنوز آفتاب ندمیده بود كه آفتاب عمر یازدهمین امام معصوم و آخرین خورشید پیدا، غروب كرد و نه تنها سامراء كه همه ی بلاد اسلامی، و نه تنها بلاد زمین بلكه آسمانها را در ماتم فرو برد.



[ صفحه 80]




[1] در سال شهادت امام حسن عسكري عليه السلام تقريبا هيچ اختلافي بين صاحبنظران نيست. سن آن حضرت در هنگام شهادت 29 يا 28 سال بود. مناقب آل ابيطالب، جلد 4، صفحه ي 422 - كشف الغمه، جلد 3، صفحه ي 272.

[2] كمال الدين، جلد 2، صفحه ي 149.

[3] بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 336، به نقل از عيون المعجزات، روايت 13.

[4] مهج الدعوات، صفحه ي 343 - بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 313.

[5] مدرك پيشين.

[6] با استفاده از جريانات نقل شده توسط احمد بن عبيدالله بن خاقان، كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[7] با استفاده از جريانات نقل شده توسط احمد بن عبيدالله بن خاقان، كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[8] مهج الدعوات، صفحه ي 345 - غيبت شيخ طوسي، صفحه ي 144.

[9] اشاره به آيه ي 23 سوره ي شوري، «قل لا أسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي».

بگو از شما بر رسالت خويش هيچ مزدي جز دوستي اهلبيت خويش نمي طلبم.

و آيه 57 سوره ي فرقان: «قل ما اسألكم عليه من أجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلا.» بگو من از شما بر رسالت خود مزدي نمي طلبم مگر از آنكس كه بخواهد بسوي پروردگارش راهي بيابد.

[10] كمال الدين، جلد 2، صفحه ي 149 و 150.